ساراسارا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره

خاطرات سارا

دیگه بزرگ شده دخترم

چهارشنبه هفته پیش من مرخصی بودم وبا سارا موندیم خونه.صبح که سارا بیدار شد گفت من بستنی کیم میخوام.گفتم بستنی مون تموم شده بذار بارئن قطع شه میریم میخریم.بعد دوتایی رفتیم از در بالکون بارون رو تماشا کردیم خیلی لذت بخش بود.وقتی برای خرید رفتیم بیرون بارون بند اومده بود و هوا خیلی تمیز بود تو راه برگشت یه دفعه رعد وبرق ورگبار شروع شد خدا رو شکر ما اونموقع پیش در خونه بودیم وسریع رفتیم داخل.معلوم بود که همین بیرون رفتن کوچیک به سارا خیلی خوش گذشته وخیلی راضیه.فردا صبح هم همین کار رو تکرار کردیم وبا هم رفتیم نون هم خریدیم.این چند شب رو سارا تو اتاق خودش خوابید.برای اولین بار بود که سارا شب رو کامل تو اتاق خودش تنها میخوابید.تازه دختر گلم نصفه شبم...
27 آبان 1391

چه قدر خوب رنگ آمیزی میکنی گلم

دیشب شام خونه مامانی طاهره بودیم .عمه زهرا یه کانگورو برای تو کشید ویه اهو واصه مهیا.کلی با اونا مشغول شدید.تو با توجه به سنت خیلی خوب رنگ آمیزی میکنی وهمه سعیت رو میکنی که ازکادر بیرون نزنی.بعد از اینکه رنگ آمیزیت تموم شد رفتی پیش بابایی وگفتی بابایی اینو برای شما کشیدم.از اینکه این قدر خوب صحبت کردی بابایی خیلی خوشش اومد وکلی تشویقت کرد ویه ١٠٠٠ تومانی برات جایزه داد.اون روز هم یه نقاشی واصه مامانی مهین کشیده بودی که زده بود رو کمدش واصه منم یکی کشیدی با خودم آوردم سرکار.نقاشی هات یه سری دایره های رنگی کوچیکن که به تفسیر خودت هر کدوم یه چیزیه.
20 آبان 1391

آستینت فرار نکرد

پریشب وقتی میخواستیم از خونه مامانی طاهره بریم خونه مامانی مهین داشتم کتت رو که دایی مرتضی برات خریده رو می پوشوندم تنی که متوجه شدم آستین بلوزت رو گرفتی تو مشتت که در نره.قربونت برم من فقط یه بار بهت گفته بودم اگه میخوای استینت فرار نکنه اونو بگیر تو مشتت.آخر هفته ها وقتی میخوایم بریم خونه مامانی طاهره اینقدر ذوق بازی کردن با بچه ها رو داری که همش میگی بریم دیگه دیر شد .داره شب میشه بریم دیگه.مامان قربونت بره که اینقدر قشنگ بابچه ها بازی میکنی.فقط گاهی وسطش قهر میکنی ومیشینی سرت رو میندازی پایین.خیلی دوست دارم گلم
15 آبان 1391

بازی با بهار

دیشب خونه مامانی طاهره بودیم .طبق معمول تو وبهار با عمو علی بازی میکردید وسوارپشتش شده بودید.وقتی دوتایی باهم بازی میکنید بهار سعی می کنه تمام حرکات وکارای تو رو تقلید کنه.اونم مثل تو همش میگه عمو علی عموعلی.البته من دقیقا میتونم حس کنم که تو خیلی خوشت میاد وقتی می بینی بهار ازت تقلید میکنه وهی سعی میکنی کارای متفاوتی بکنی تا دقیق تر این کارش معلوم بشه.زنعمو فهیمه میگفت تو خونمونم به بهار هر کاری میگم بکنه میگه سارا اینجوری میکنه سارا اونجوری میکنه.عزیز مامان سعی کن همیشه الگوی خوبی باشی.خیلی دوست دارم
10 آبان 1391
1